به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد، یک پژوهشگر حقوق که سابقه وکالت در پروندههای مشابه دارد و در این زمینه پژوهشهای دانشگاهی معتبری هم انجام داده در ادامه به یکی از این موارد میپردازد و در پایان هم نکاتی حقوقی درباره چنین پروندههایی مطرح میکند که به نظر برای جامعه امروز ایران مفید خواهد بود. شایان ذکر است که روایت دوم این پرونده، قصهای نزدیک به واقعیت و برگرفته از چندین پرونده مستند است و روایت یک پرونده خاص نیست.
زمستان از راه رسیده و بارش برف همه جا را سفید و صدای گنجشکها فضای شهر را دلنشین کرده بود. پسر جوانی نزدیک دکه روزنامهفروشی روبهروی دادگاه خانواده سیگارش را با فندک روشن کرد و چند پُک عمیق به سیگارش زد و با چهره پر از استرس و افسوسوار سری تکان داد و ناگهان بغض گلویش ترکید و شروع به گریه کردن کرد. این صحنه توجه مرا جلب کرد.
جلو رفتم و گفتم: آقا احتیاج به کمک دارید؟ سرش را بالا آورد و نگاهی به من کرد و با بغض گفت: چی بگم آقا؟ زندگیم نابود شده. بطری آب را باز کردم و گفتم: لطفا کمی آب بخورید حالتون خوب میشه. چند لحظه بعد که پسر جوان کلاه خود را برداشت چند تار موی سفید بر سرش جلبتوجه کرد. مکثی کرد و گفت: امکانش هست مرا تا شعبه راهنمایی کنید. من نمیدانم باید چه کاری انجام بدهم. برگه ابلاغیه را گرفتم، نوشته شده بود جلسه رسیدگی ساعت ۹ صبح بود. راهی شعبه شدیم. پسر جوان به محض رسیدن به شعبه گفت: سحر هم آمده.
گفتم: سحر کیست؟ گفت: همسرم را میگویم. آن دختری که کاپشن قرمز به تن دارد. به محض دیدن ما سحر آمد جلو و سلام داد ما در حال صحبت بودیم و من گفتم: کاش برای حل مشکل به دادگاه مراجعه نمیکردید و با گفتوگو مشکل را حل میکردید که ناگهان مدیر دفتر قاضی از اتاق بیرون آمد و گفت: طرفین ساعت ۹ اعلام حضور کنند. وارد اتاق مدیر دفتر شدیم و پس از تایید هویت با اجازه قاضی وارد اتاق شدیم.
پرهام به فاصله چند صندلی از سحر نشست. قاضی پرده را کنار زد و کمی شعله بخاری را زیاد کرد و کت خودش را در آورد و رو به این زوج جوان کرد و گفت: فکر نمیکنید راهحل دیگری هم برای طلاق نگرفتن وجود دارد؟ مشکلی که شما دارید قابل درمان است کاش آنقد زود تصمیم به جدایی نمیگرفتین هنوز ۲ سال از زندگی مشترک شما گذشته.
سحر نگاهی به پرهام کرد و گفت: آقای قاضی منم همین رو گفتم. ما با کلی عشق با هم ازدواج کردیم. آقای قاضی بذارید براتون تعریف کنم از روز اول. قاضی که فرد با تجربهای بود عینک گرد قهوهای رنگ روی صورتش را برداشت و گفت: حتما دخترم تعریف کن از اول ببینم چی بود زندگی شما که الان به اینجا رسیده.
سحر نگاهی به حلقه درون دستش کرد و ادامه داد: منو پرهام از همسایههای قدیمی محله بودیم. از بچگی باهم بزرگ شدیم و بازی میکردیم. از همون اول هم عاشق هم بودیم حتی مهدکودک هم باهم تو یک کلاس بودیم. بزرگ که شدیم خانوادههامون از ماجرای دوست داشتنمون آگاه شدن و باهم ازدواج کردیم. آقای قاضی ما زندگی خیلی خوبی داریم. باهم رفیق هستیم. توی زندگی با عشق و تعهد باهم زندگی میکنیم. مشکل الانمونم اینه که ما هر چی تلاش کردیم بچهدار بشیم، اما نشد. حتی دکتر هم رفتیم اما باز هم بچهدار نشدیم.
نظر پزشک معالج ما اینه که باید یک مدت دیگه صبر کنیم شاید بچهدار بشیم. اما خانواده پرهام راضی نمیشن و اونا دارن به پرهام فشار میارن که باید یا منو طلاق بده یا من اجازه بدم که پرهام یک زن دیگه بگیره تا بچهدار بشه و تلاشهای من تا الان بینتیجه بوده. پرهام هم تلاش کرده، اما نشده. همینطور که سحر داشت از داستان زندگی و عشقی که بین خودش و پرهام هست، میگفت پرهام ناگهان اشک از چشمش جاری شد و این صحنه را قاضی دید و همان لحظه حرفهای سحر را قطع کرد و گفت: پسرم به نظر میرسد همسرت را خیلی دوست داری. پرهام گفت: آره آقای قاضی خیلی دوسش دارم حاضرم جونمم براش بدم. سحر اصلا به من بدی نکرده.
اگر الانم اینجا نشستم به خاطر خانوادم هست، چون من تنها فرزند خانوادهام هستم و پدر، مادرم برای من خیلی زیاد زحمت کشیدن و هر چی من خواستم رو برام فراهم کردن. من نمیتونم بهشون نه بگم. واسه همین میخوام با گوش دادن حرفشون زحماتشون رو جبران کنم این مساله رو خود سحر هم میدونه آقای قاضی. من اصلا بچه نمیخوام ولی فقط به خاطر خانوادهام مجبورم تن به این کار بدم وگرنه من با سحر حاضرم بدون بچهام زندگی کنم. سحر هم گفت: بله آقای قاضی من از پرهام چیزی جز عشق و دوست داشتن ندیدم حتی من پیشنهاد دادم به خاطر اینکه پدرو مادرت دوست دارن بیا یک بچه از پرورشگاه بیاریم اما خانواده پرهام قبول نمیکنن.
اونا میگن باید بچه حتما از خود پرهام باشه و من واقعا نمیدونم چه فرقی داره مهم اینه که ما حالمون خوب باشه. آقای قاضی تمام مشکل ما اینه که پدر پرهام راضی نمیشه و میگه باید یک بچه از خون خودش داشته باشه. تمام مشکل زندگی ما همینه که خانواده پرهام دوست دارن نوه داشته باشن وگرنه ما با بچه نداشتن مشکلی نداریم البته که من حق میدم به خانواده پرهام، اما پس عشق بین ما چی میشه پس دوست داشتنمون رو چیکار کنم. قاضی با توجه به صحبتهای این زوج جوان گفت: اینطور که شما میگید مشکل اصلی خانواده پرهام هستند که نوه میخوان. درسته. پرهام و سحر سری تکان دادند و گفتن بله.
قاضی ادامه داد و گفت: اگر اینطور هست من حکم طلاق را برای شما صادر نمیکنم. مطمئنم حتما راه درمانی برای این مساله وجود دارد الان که علم پزشکی پیشرفت زیادی کرده، میتوانید از راههای دیگر بچهدار شوید و این مساله نیاز به کمی صبوری و توکل دارد و رو به پرهام قاضی گفت: پسرم اگر پدر و مادرت زیادی به تو فشار آوردن برای جدایی حتما آنها را پیش من بیاور تا من با آنها صحبت کنم، بلکه بتوانم راضیشان کنم که زندگی تو را به خاطر بچهدار شدن خراب نکنند.
تحلیل این پرونده طلاق
متاسفانه باید بگویم یکی از علتهای طلاق که از قدیم وجود داشته همین مساله عدم بارداری زن در زندگی مشترک است. زمان قدیم چون علم پزشکی زیاد پیشرفتی نداشته بود شاید طلاق راهی برای درمان بود، اما الان که علم پزشکی پیشرفت زیادی داشته و از طرفی هم فرهنگ به سرپرستی گرفتن کودکان بیسرپرست جا افتاده است بهترین کار همین مساله است که واقعا یک کار انسانی و خداپسندانه است.
در این پرونده و پروندههای مشابه مشاهده میکنید که گاهی زوجهای جوان خودشان با عدم بچهدار شدن هیچ مشکلی ندارند و این خانواده آنهاست که مشکل دارد. بر همین اساس بهتر است خانوادههای محترم به تصمیم فرزندانشان احترام گذاشته و آنها را حمایت کنند نه اینکه به خاطر این مسائل ساده زندگی مشترک فرزند خود را به چالش در بیاورند و در نهایت به جدایی برسانند.
نظر شما